طنز شماره 597
درباره بازگشت دو شیر ایرانی بعد از 80سال!!
«پرسیکا» میآید همان سلطان جنگلهای ایران که از بس اهمیت داشت روزگاری نقشه و نماد ایرانی بود و بر پشت، خورشید عالمتاب داشت و بر روی پرچم جا خوش کرده بود و در میان صلیب سرخ عیسویان و هلالاحمر اعراب شیر و خورشید سرخ ایران تکتاز و خاص ایرانیان بود. القصه سلطان میآید اما این زباندراز خدمت قبله عالم حیوانات عرض میکند: قربان آن یال و کوپالت و آن دم افراشتهات گردم بهتر است نیایی، اینجا خبری نیست. اینجا دیگر جنگلی وجود ندارد حیواناتش را هم آوردند در داخل شهر الان پفک و تخم آفتابگردان میخورند و به جای دوست و دشمن نشان آدم دوپای مغرور میدهند. شاید سلطان جنگل! شیر باشی اسمت هم کامران و ساکن لندن باشد قطعا مادر قبله عالم نفرین فرمودند که «الهی کامران، جژجگر بگیری ذلیل شوی کاسه چکنم چکنم دست بگیری» که قرار است موکب همایونی به ایران تشریف بیاورند و شما را ببرند باغوحش همه برای دیدارتان بیایند و در اثر هجوم مردم پول و مال نصیب صاحب باغوحش کنند ولی تو محتاج یک لقمه شکار از مال خودت باشی که ولی نعمتان با منت پرتاب کنند بعد هم پزش را بدهند گویند: ناشکری نکن اینجا امنیت داری ضمنا هویتت را بگیرند از کامران خان!! سپس یک اجنبیهی ایرلندی بگذارند در حرمسرای همایونی تا جاسوسی قبله عالم جنگلیان را بکند دیر جنبیدی تو را هم جاسوس معرفی کنند لذا زباندراز که روزی مثل آنجناب سلطانی دارای یال و کوپال و برو و بیایی همانند کامران داشت اما به نظر عدهای امروز در حد گربه زخمی پشم و پت ریخته لنگان و پایکشان سیلیخور بعضی از شغالصفتها شده!! پس کامرانا! میا که تو را خوار کنند بمان در غربت، به موطن تو را شاهوار ندانند.
ارادتمند زباندراز